ترانه سبز بر سنگفرش اثري از سيد عبدالحسين مختاباد با شعري از احمد شاملو
متن ترانه:
«- خورشيد زنده است !
در اين شبِ سيا [که سياهیِ روسيا
تا قندرونِ کينه بخايد
از پای تا به سر همه جانش شده دهن،]
آهنگِ پُر صلابتِ تپشِ قلبِ خورشيد را
من
روشن تر،
پر خشم تر،
پر ضربه تر شنيده ام از پيش...
از پشت شيشه ها به خيابان نظر کنيد!
از پشت شيشه ها
به خيابان نظر کنيد!
از پشت شيشه ها به خيابان
نظر کنيد!
از پشتِ شيشه ها...
٭
نو برگ های خورشيد
بر پيچکِ کنارِ درِ باغِ کهنه رُست .
فانوس های شوخِ ستاره
آويخت بر رواق گذرگاهِ آفتاب...
٭
من بازگشتم از راه،
جانم همه اميد
قلبم همه تپش .
چنگِ ز هم گسيخته زه را
زه بستم
پای دريچه،
بنشستم
وز نغمه ئی
که خواندم پر شور
جامِ لبانِ سردِ شهيدانِ کوچه را
با نوشخند فتح
شکستم:
لينك دانلود:
براي دانلود فايل صوتي اينجا را كليك كنيد.
كليپ تصويري:
متن ترانه:
ياران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تيره فرو ريختند سرد
که گفتی
ديگر
زمين
هميشه
شبی بی ستاره ماند.
٭
آنگاه
من
که بودم
جغدِ سکوت لانه ی تاريکِ دردِ خويش،
چنگِ زهم گسيخته زه را
يک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم ميانِ کوچه ی مردم
اين بانگ بالب ام شررافشان:
چون اختران سوخته
چندان به خاک تيره فرو ريختند سرد
که گفتی
ديگر
زمين
هميشه
شبی بی ستاره ماند.
٭
آنگاه
من
که بودم
جغدِ سکوت لانه ی تاريکِ دردِ خويش،
چنگِ زهم گسيخته زه را
يک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم ميانِ کوچه ی مردم
اين بانگ بالب ام شررافشان:
«- آهای !
از پشتِ شيشه ها به خيابان نظر کنيد!
خون را به سنگفرش ببينيد!...
اين خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاينگونه می تپد دل خورشيد
در قطره های آن...»
٭
بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگانِ خاک،
افکند آشيانه ی متروکِ زاغ را
از شاخه ی برهنه ی انجيرِ پيرِ باغ...
از پشتِ شيشه ها به خيابان نظر کنيد!
خون را به سنگفرش ببينيد!...
اين خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاينگونه می تپد دل خورشيد
در قطره های آن...»
٭
بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگانِ خاک،
افکند آشيانه ی متروکِ زاغ را
از شاخه ی برهنه ی انجيرِ پيرِ باغ...
«- خورشيد زنده است !
در اين شبِ سيا [که سياهیِ روسيا
تا قندرونِ کينه بخايد
از پای تا به سر همه جانش شده دهن،]
آهنگِ پُر صلابتِ تپشِ قلبِ خورشيد را
من
روشن تر،
پر خشم تر،
پر ضربه تر شنيده ام از پيش...
از پشت شيشه ها به خيابان نظر کنيد!
از پشت شيشه ها
به خيابان نظر کنيد!
از پشت شيشه ها به خيابان
نظر کنيد!
از پشتِ شيشه ها...
٭
نو برگ های خورشيد
بر پيچکِ کنارِ درِ باغِ کهنه رُست .
فانوس های شوخِ ستاره
آويخت بر رواق گذرگاهِ آفتاب...
٭
من بازگشتم از راه،
جانم همه اميد
قلبم همه تپش .
چنگِ ز هم گسيخته زه را
زه بستم
پای دريچه،
بنشستم
وز نغمه ئی
که خواندم پر شور
جامِ لبانِ سردِ شهيدانِ کوچه را
با نوشخند فتح
شکستم:
«- آهای!
اين خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاينگونه می تپد دلِ خورشيد
در قطره های آن...
از پشتِ شيشه ها به خيابان نظر کنيد
خون را به سنگفرش ببينيد!
خون را به سنگفرش
بينيد !
خون را
به سنگفرش...» اين خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاينگونه می تپد دلِ خورشيد
در قطره های آن...
از پشتِ شيشه ها به خيابان نظر کنيد
خون را به سنگفرش ببينيد!
خون را به سنگفرش
بينيد !
خون را
لينك دانلود:
براي دانلود فايل صوتي اينجا را كليك كنيد.
كليپ تصويري:
0 ديدگاه:
ارسال یک نظر