نمایندگان درباری یا وکیل الدوله ها در تایید حذف نوای ملکوتی ربنای شجریان از صدا و سیمای استبداد، مطالبی گفتند که مرا به یاد حکایت دباغ و بازار عطاران ملای رومی انداخت.
وکیل الدوله ای گفته بود:" صدای یک چوب خشک از صدای شجریان بهتر است !" وکیل درباری دیگری پا را فراتر گذاشته و می گوید: " حالت مشمئز کننده ای به من دست می دهد، وقتی صدای ربنای او را می شنوم! "
آری چه زیبا فرمود مولوی، قصه آن دباغ است که در بازار عطاران، از بوی عطر و مشک و گلاب و عود و عنبر، بیهوش و رنجور شد، پس هرچه آب و گلاب بر رویش پاشیدند افاقه نکرد، تا برادرش سرگین سگ در مقابل بینی او گرفت و نفسی عمیق کشید و حال آمد! این وکیل الدوله ها با انکر الاصوات حمار دمخور بوده اند، آنان را با ربنای شجریان چه کار؟! آنان باید از صوت حمیر بهره برند که حق جل و علا فرمود: " ان انکر الاصوات لصوت الحمیر" راست می گویند، نوای رحمانی ربنا، و عطر کلام وحی دماغشان را بیمار و حالشان را خراب می کند، آنها را باید با صوت حمیر و دروغ ها و لاف های حمار درمان کرد! قوت آقایان دروغ و لاف و لاغ است، و از شنیدن ربنا و سخن حق حالشان دگرگون و حالت اشمئزاز می یابند!
ما به لغو و لهو فربه گشتهایم در نصیحت خویش را نسرشتهایم
هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ شورش معدهست ما را زین بلاغ
دیگر جای سخن نیست، آنگاه که مولانا سخن می گوید، باید خموش و گوش بود، این هم حکایت دباغ در بازار عطاران:
آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونک در بازار عطاران رسید
بوی عطرش زد زعطاران راد تا بگردیدش سر و بر جا فتاد
هم چو مردار اوفتاد او بیخبر نیم روز اندر میان رهگذر
جمع آمد خلق بر وی آن زمان جملگان لاحولگو درمان کنان
آن یکی کف بر دل اومی براند وز گلاب آن دیگری بر وی فشاند
او نمیدانست کاندر مرتعه از گلاب آمد ورا آن واقعه
آن یکی دستش همیمالید و سر وآن دگر کهگل همی آورد تر
آن بخور عود و شکر زد به هم وآن دگر از پوششش میکرد کم
وآن دگر نبضش که تا چون میجهد وان دگر بوی از دهانش میستد
تا که می خوردست و یا بنگ و حشیش خلق درماندند اندر بیهشیش
پس خبر بردند خویشان را شتاب که فلان افتاده است آنجا خراب
کس نمیداند که چون مصروع گشت یا چه شد کور افتاد از بام طشت
یک برادر داشت آن دباغ زفت گربز و دانا بیامد زود تفت
اندکی سرگین سگ در آستین خلق را بشکافت و آمد با حنین
گفت من رنجش همی دانم ز چیست چون سبب دانی دوا کردن جلیست
چون سبب معلوم نبود مشکلست داروی رنج و در آن صد محملست
چون بدانستی سبب را سهل شد دانش اسباب دفع جهل شد
گفت با خود هستش اندر مغز و رگ توی بر تو بوی آن سرگین سگ
تا میان اندر حدث او تا به شب غرق دباغیست او روزیطلب
پس چنین گفتست جالینوس مه آنچ عادت داشت بیمار آنش ده
کز خلاف عادتست آن رنج او پس دوای رنجش از معتاد جو
چون جعل گشتست از سرگینکشی از گلاب آید جعل را بیهشی
هم از آن سرگین سگ داروی اوست که بدان او را همی معتاد و خوست
الخبیثات الخبیثین را بخوان رو و پشت این سخن را باز دان
ناصحان او را به عنبر یا گلاب می دوا سازند بهر فتح باب
مر خبیثان را نسازد طیبات درخور و لایق نباشد ای ثقات
چون ز عطر وحی کر گشتند و گم بد فغانشان که تطیرنا بکم
رنج و بیماریست ما را این مقال نیست نیکو وعظتان ما را به فال
گر بیاغازید نصحی آشکار ما کنیم آن دم شما را سنگسار
ما به لغو و لهو فربه گشتهایم در نصیحت خویش را نسرشتهایم
هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ شورش معدهست ما را زین بلاغ
رنج را صدتو و افزون میکنید عقل را دارو به افیون میکنید
89/6/22 دکتر مهدی خزعلی
وکیل الدوله ای گفته بود:" صدای یک چوب خشک از صدای شجریان بهتر است !" وکیل درباری دیگری پا را فراتر گذاشته و می گوید: " حالت مشمئز کننده ای به من دست می دهد، وقتی صدای ربنای او را می شنوم! "
آری چه زیبا فرمود مولوی، قصه آن دباغ است که در بازار عطاران، از بوی عطر و مشک و گلاب و عود و عنبر، بیهوش و رنجور شد، پس هرچه آب و گلاب بر رویش پاشیدند افاقه نکرد، تا برادرش سرگین سگ در مقابل بینی او گرفت و نفسی عمیق کشید و حال آمد! این وکیل الدوله ها با انکر الاصوات حمار دمخور بوده اند، آنان را با ربنای شجریان چه کار؟! آنان باید از صوت حمیر بهره برند که حق جل و علا فرمود: " ان انکر الاصوات لصوت الحمیر" راست می گویند، نوای رحمانی ربنا، و عطر کلام وحی دماغشان را بیمار و حالشان را خراب می کند، آنها را باید با صوت حمیر و دروغ ها و لاف های حمار درمان کرد! قوت آقایان دروغ و لاف و لاغ است، و از شنیدن ربنا و سخن حق حالشان دگرگون و حالت اشمئزاز می یابند!
ما به لغو و لهو فربه گشتهایم در نصیحت خویش را نسرشتهایم
هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ شورش معدهست ما را زین بلاغ
دیگر جای سخن نیست، آنگاه که مولانا سخن می گوید، باید خموش و گوش بود، این هم حکایت دباغ در بازار عطاران:
آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونک در بازار عطاران رسید
بوی عطرش زد زعطاران راد تا بگردیدش سر و بر جا فتاد
هم چو مردار اوفتاد او بیخبر نیم روز اندر میان رهگذر
جمع آمد خلق بر وی آن زمان جملگان لاحولگو درمان کنان
آن یکی کف بر دل اومی براند وز گلاب آن دیگری بر وی فشاند
او نمیدانست کاندر مرتعه از گلاب آمد ورا آن واقعه
آن یکی دستش همیمالید و سر وآن دگر کهگل همی آورد تر
آن بخور عود و شکر زد به هم وآن دگر از پوششش میکرد کم
وآن دگر نبضش که تا چون میجهد وان دگر بوی از دهانش میستد
تا که می خوردست و یا بنگ و حشیش خلق درماندند اندر بیهشیش
پس خبر بردند خویشان را شتاب که فلان افتاده است آنجا خراب
کس نمیداند که چون مصروع گشت یا چه شد کور افتاد از بام طشت
یک برادر داشت آن دباغ زفت گربز و دانا بیامد زود تفت
اندکی سرگین سگ در آستین خلق را بشکافت و آمد با حنین
گفت من رنجش همی دانم ز چیست چون سبب دانی دوا کردن جلیست
چون سبب معلوم نبود مشکلست داروی رنج و در آن صد محملست
چون بدانستی سبب را سهل شد دانش اسباب دفع جهل شد
گفت با خود هستش اندر مغز و رگ توی بر تو بوی آن سرگین سگ
تا میان اندر حدث او تا به شب غرق دباغیست او روزیطلب
پس چنین گفتست جالینوس مه آنچ عادت داشت بیمار آنش ده
کز خلاف عادتست آن رنج او پس دوای رنجش از معتاد جو
چون جعل گشتست از سرگینکشی از گلاب آید جعل را بیهشی
هم از آن سرگین سگ داروی اوست که بدان او را همی معتاد و خوست
الخبیثات الخبیثین را بخوان رو و پشت این سخن را باز دان
ناصحان او را به عنبر یا گلاب می دوا سازند بهر فتح باب
مر خبیثان را نسازد طیبات درخور و لایق نباشد ای ثقات
چون ز عطر وحی کر گشتند و گم بد فغانشان که تطیرنا بکم
رنج و بیماریست ما را این مقال نیست نیکو وعظتان ما را به فال
گر بیاغازید نصحی آشکار ما کنیم آن دم شما را سنگسار
ما به لغو و لهو فربه گشتهایم در نصیحت خویش را نسرشتهایم
هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ شورش معدهست ما را زین بلاغ
رنج را صدتو و افزون میکنید عقل را دارو به افیون میکنید
89/6/22 دکتر مهدی خزعلی
0 ديدگاه:
ارسال یک نظر